هنگامی که موسی به سوی مصر می آمد، نزدیک شهر باز همان مرد دانشمند را با عده ای از مردم دید، دانشمند با دیدن موسی دریافت که او همان موسی بن عمران است. و چون مدتها در انتظار چنین روزی بودند همگی بر اطاعت او گردن نهادند.
بنی اسرائیل بعد از وفات یوسف دوران سختی را طی کردند و مدت چهارصد سال در نهایت سختی به انتظار تولد همان کودکی بودند که یوسف بشارت داده بود. فرعون زمان
[166]
موسی از تمام فرعونهای پیشین ستمکارتر بود بطوری که دختران بنی اسرائیل را هتک حرمت می کردند و زنان را به خدمتکاری می بردند.
موسی شبانه وارد مصر شد و به عنوان مهمانی ناخوانده به منزل مادرش پناه برد و بعد، از هارون برادرش خواست تا او را تا قصر همراهی کند. موسی و هارون به پشت دروازه قصر رسیدند و موسی در را کوبید و از صدای کوبیدن فرعون بر خود لرزید. چون پرسیدند چه کسی در را می کوبد. موسی گفت؛ من فرستاده پروردگار جهانیان هستم. خداوند به موسی وحی کرد که به فرعون وعده دهد که اگر به خداوند ایمان آورد، عمری طولانی به او عطا کند و جوانیش را به او بازگرداند. فرعون به فکر فرو رفت ولی هامان وزیرش او را وسوسه کرد.
شب هنگام وقتی موسی و هارون از قصر باز می گشتند به دلیل بارش باران به خانه پیرزنی پناه بردند، اما جاسوسان آن دو را تعقیب کردند. وقتی آنها به منزل پیرزن حمله ور شدند عصای موسی به حرکت درآمد و به جدال با آنها پرداخت و چند نفر از قبطیان را کشت. پیرزن بعد از این جریان به موسی ایمان آورد.
آن شب فرعون با اطرافیان خود مشورت کرد که چه کنیم؟ یا باید جواب دندان شکنی به این مرد عجیب داد یا روزگار ما را سیاه می کند. حتما یک چیزی هست. و اگر ما با زور بخواهیم بر موسی غلبه کنیم بدنام می شویم.
روز بعد هامان ساحران را جمع کرد. دلیل جمع کردن ساحران این بود که «در شب گذشته که موسی به نزد فرعون رفته بود برای آنها نشانه ای از قدرت خدای بزرگ را نشان داد و آن این بود که عصای خود را به زمین انداخت و عصا به صورت اژدهایی عظیم درآمد و فرعون و حاضران ترسیدند.»
با آمدن ساحران، موسی و هارون نیز آمدند و مردم برای تماشا جمع شدند. فرعون گفت؛ ای موسی، روز گذشته کارهایی کردی و آنها را نشانه پیامبری دانستی در حالی که غلامان من هم می توانند این کارها را بکنند.
در آن حال، مسابقه بین آنها آغاز شد، ساحران کارهای خود را انجام دادند و عصای آنها به مارهایی تبدیل شدند.
سپس موسی گفت؛ حالا قدرت خدا را تماشا کنید. وقتی عصا را انداخت، عصا به اژدهایی تبدیل شد و همه مارها را بلعید و به اطرافیان فرعون حمله کرد. موسی فورا
[167]
دست دراز کرد و اژدها را گرفت و دوباره عصا شد.
در این موقع ساحران فهمیدند که کار موسی سحر و جادو نیست لذا به سجده افتادند و به خدای موسی ایمان آوردند و بعضی از مردم نیز به خداوند بزرگ ایمان آوردند. فرعون با دیدن این صحنه ساحران را تهدید به مرگ کرد ولی ساحران در جواب گفتند؛
«باکی نیست، ما روی به سوی پروردگار خود می آوریم، ما امیدواریم پروردگارمان گناهانمان را ببخشاید. چرا که نخستین ایمان آورندگان بودیم.»(1)